برو ، برو که این عشق ما من نمی سازد.
خاطراتت را ، چه تلخ ، چه شیرین ، همه را با خود ببر.
برو ولی بدان که من دیوانه وار تو را دوست میداشتم ،
بدان که یک دریا برایت اشک ریختم ، زندگی ام ، عشقم را فدای
آن قلب نامهربانت کردم.
برو ، اما بدان که قلبم را شکستی ، عشق را در قلبم کشتی و زندگی را برایم پوچ و بی معنا کردی.
برو به همان سرزمین خوشبختی ها تا من نیز در این سرزمینی
که یک با وفا نیز در آن نیست تنها بمانم. همه امیدم به
تو بود ، زندگی را با تو زیبا میدیدم ، اگر دو سه خطی می نوشتم برای تو بود
|
webmastr.rozfa.com
|
نظرات شما عزیزان:
|